پشتِ اَبرهای سیاه



دیشب به این فکر میکردم هرچیزیو تو گوشیم دارم پاک کنم یوقت مردم کسی نخونه

خلاصه یادداشت ها و دیلیت اکانت واتسو و پاک کردن یه سری پیامای تل

میتونه امشب آخرین نوشته من باشه! نه؟ کاشکی میشد و . کاش هم نه!

تو جمکران بودم حاج اقا پناهی میگفت چرا باید ازون دنیا ترسید اصلا؟

تو اگه اخرتت رو خراب نکرده باشی! چرا باید بترسی دخترِ من پسرِ من؟ 

چرا از مرگ فراری هستی

نمیدونه که آره حاجی فکر کردی الکی میترسم؟ اون دنیام نابودِ این دنیامم که نابود شده!

من چطور میتونم از اول شروع کنم

این وعده های موفقیت دوماهه ای که به من میدین و نمیدونین آب از سرمن گذشته!

ز اون سری میگفت تو چی میکنی مگه بخون هردرسیو فلان قد بزنی قبولی الی بلی!

خودش با سهمیه رفته و یه درسشم مثل پارسال من بالای ۵۰ نزده و سه رقمی شده!

حالم داره از خودم بهم میخوره

اونقدر سنگینم که حد نداره

انگار قلبم رفتع زیرِ دست و پای بقیه 

له میشع و به درد میاد

اخه چرا اینقدر اشتباه کردی من؟

کاش زودتر بمیری مَن!

کاش

+زیادی پست نوشتن تو یه روز، نشانِ عقده ای شدنه که یه مدته غر نزدم


حرف زدن هم خیلی سخت شده ، قبلا که همه چیزو توضیح میدادم بعدش حالم خوب بود یا یادم میرفت ، الان بیشتر از یک ماهه همچی مالِ خودمِ همچی؛حداقل دیگه گزارش و آمار بقول ز نمیدم
از خیلیا متنفرم .
حتی با یه کلمه حرف ناراحت میشم و دوست دارم اون طرف خودش بزاره بره 
چون من که نمیتونم برم ؟!
میتونم؟!
خب آره من خیلی راحت از همچی دست میکشم
یجا خونده بودم رفتنی رفتنیه چه الان چه دو روز قبل چه دو روزِ بعد
اگه قراره بره تو پا پیش بزار
بزار اون‌همیشه به یادش بمونه که تورفتی، اون نرفته!
اینطور بیشتر حسرت بعضی از روزای خوب رو میخوره!
یه مدتیه که زیادی گذشته رو بالا و پایین میکنم و بدیای آدمارو به روشون میارم، نه که بدی باشه همونجایی که دلم ازشون رنجیده
میدونم خیلیای دیگه مثلِ فلانی که منو تو گزینه های دلخوریش آورده بود اونطور نشستن تو ذهنشون نوشتن خالی شدن که چقدر من بدی در حقشون کردم و دلخورشون کردم
اما میتونم قسم بخورم کوچیک ترین دلخوری که منتقل کردم واسه این بود دلم جمع میشد سر چیزای کوچیک قهرو بحث میکردم
من بچه نیستم که دم به ثانیه قهر کنم 
نمیدونم چیو میخوام ثابت کنم
اینکه‌من نیازی به هیشکی ندارم؟!
یا حتی اگه با کسی حرف نزنم حالم خوبه؟
من مثلِ اون نمیتونم بگم من میرم ده روز دیگه حالم خوبِ 
من اصلا برم حالم خوب نمیشه 
من وقتی وب ندارم تا گله کنم حالم خوب نمیشه
چرا نمیشه؟
چون‌من یه دوستِ منطقی و خوب تو دنیای واقعی ندارم تا وقتی مثلِ الان اشک تو چشمام جمع شده و تند تند میاد پایین حرف بزنم 
بیشتر از دوهفته نگفتم و غر نزدم
من عادت کردم به تایپ کردنایی که اونی که میخونه میتونه هیچ حسی نداشته باشه و تهش بگه همه غصه دارن همه غم دارن
آره!
منم میدونم 
من میدونم که خودمو فراموش کردم و دلمو به حالِ خوبِ یکی دیگه خوش کردم و اونم هی دلمو میسوزه 
اره من خودمو فراموش کردم که اون یکی هرچی دلش میخواد بهم میگه و طاقت حرف خوردن از طرفِ منو نداره و بهم میریزه
آره اصلا ماها دیگه بدرد هم نمیخوریم 
منم‌یه روز واقعا میرم . ولی اینو هرروز به روی کسی که یکمم دلش بهم خوشِ نمیارم

الان مشکل الان این نیستش!
نه
دیگه وقتی آدم میخواد همچیو فراموش کنه میچسبه به دردِ آخرش!
به بلاتکلیفیش
به آیندش
به علاقش
به چیزی که براش مهمِ و هی باهاش شوخی میکنه و بعدش خودش گریش میگیره.
یه آدم چقدر میتونه بدبخت باشه که وصل باشه به مجازی و واسه درو دیوار تایپ کنه! 
اونقدر که ننوشتن دو هفته ای جیگرشو خون کنه و باعث شه از عالم و آدم بدش بیاد!
اینکه بهش بگن دور میزنی آدمارو 
نقشه میکشی
میپیچونی
قضاوت میکنی
درک نمیکنی
دخالت میکنی
حرف خبر میبری.
نمیدونم چرا فکر میکنن اینا دل سوزوندن نداره.
من که راهی جز گریه بلد نیستم 
میشینم از حرص جزوه پاره میکنم و بعد بیشتر گریم میگیره
من هرروز اُمیدم به آینده خوب کمتر میشه و اینو به روی خودمم نمیارم و میخندم درهرشرایطی.
این دلیل براین نیست که مغز ِ من شلوغ نیست داغون نیست!
کاش همه خودشون بزارن برن و من اروم بگیرم و پیش خودم بگم همه رفتن حالا با خیال راحت داد بزن حرف بزن با خودت.
من از حجم حرف نزدن فکم درد میگیره چونم میلرزه.
چه روزای بدیه
کاش زودتر تموم شن کاش.
کاش بعد این‌روزا هیچ روزی نباشه و زندگی تموم شه.
کاش اینقدر عذاب نکشم .  جسمی روحی .

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها